سر تا به قدم عشق و ارادت بودی
همسنگر مردی و رشادت بودی
در خاک دلی تپنده باقی ماندهست
یک غنچۀ غرق خنده باقی ماندهست
کو خیمۀ تو؟ پلاک تو؟ کو تَنِ تو؟
کو سیمای خدایی و روشنِ تو؟
هر غنچه به باغ سوگوار تو شدهست
هر لاله به دشت داغدار تو شدهست
در محضر عشق امتحان میدادی
گویی که به خاک، آسمان میدادی
مهمان ضیافت خطر هیچ نداشت
آنگاه که میرفت سفر هیچ نداشت
خونین پَر و بالیم؛ خدایا! بپذیر
هرچند شکستهایم، ما را بپذیر
بیا ای دل از اینجا پر بگیریم
ره کاشانۀ دیگر بگیریم
با بال و پری پر از کبوتر برگشت
هم بالِ پرندههای دیگر برگشت
ای خوانده سرود عشق را با لب ما
وی روح دمیده در تن مکتب ما
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
حُسنِ یوسف رفتی اما یاسمن برگشتهای!
سرو سبزم از چه رو خونین کفن برگشتهای؟
سینهها با سوختن، ارزندهتر خواهند شد
شمعها در عمق شب، تابندهتر خواهند شد
عمری به فکر مردمان شهر بودی
اما کسی حالا به فکر مادرت نیست
این روزها میان شهیدان چه همهمهست
این انقلاب ادامۀ فریاد فاطمهست
تو زینت دلهایی ای اشک حماسی
از کربلا میآیی ای اشک حماسی
سرباز نه، این برادران سردارند
پس این شهدا هنوز لشکر دارند
این دل که ز دست هرچه فریاد گرفت
هر تحفه که غم به دست او داد، گرفت
بر روی نیزه ماه درخشان برای چه؟
افتاده کنج صومعه قرآن برای چه؟
حُر باش و ادب به زادۀ زهرا کن
خود را چو زهیر، با حیا احیا کن
خورشید به قدر غم تو سوزان نیست
این قصّۀ جانگداز را پایان نیست
باز در سوگ عزیزی اشکها همرنگ خون شد
وسعت محراب چون باغ شقایق لالهگون شد
آخر ای مردم! ما هم عتباتی داریم
کربلایی داریم، آب فراتی داریم