شاید او یوسف ذریۀ طاها میشد
روشنیبخشِ دل و دیدۀ بابا میشد
رُخت فروغ خداوند دادگر دارد
قَدت نشان ز قیام پیامبر دارد
نام تو عطر یاس به قلب بهار ریخت
از شانههای آینه گرد و غبار ریخت
از آنچه در دو جهان هست بیشتر دارد
فقط خداست که از کار او خبر دارد
ای که شجاعت آورَد چهره به خاک پای تو
بسته به خانه تا به کی؟ دست گرهگشای تو
بیمارت ای علیجان، جز نیمهجان ندارد
میلی به زنده ماندن، در این جهان ندارد
گفتم به گل عارض تو کار ندارد؛
دیدم که حیایی شررِ نار ندارد
آه ای بغض فروخورده كمی فریاد باش
حبس را بشكن، رها شو، پر بكش، آزاد باش
غمگین مباش ای همنفس که همدمی نیست
عشق علی در سینهات جرم کمی نیست
از غربتت اگرچه سخنهاست یا علی
دنیا دگر بدون تو تنهاست یا علی
بوی خوش میآید اینجا؛ عود و عنبر سوخته؟
یا که بیتالله را کاشانه و در سوخته؟