تا از دل ابر تیره بیرون نشوید
چون ماه چراغ راه گردون نشوید
چه روضهایست، که دلها کبوتر است اینجا
به هر که مینگرم، محو دلبر است اینجا
ما ز سیر و دور گردون از خدا غافل شدیم
ما ز آب، از گردش این آسیا غافل شدیم...
برخیز سحر ناله و آهی میکن
استغفاری ز هر گناهی میکن
ای خفته شب تیره هنگام دعا آمد
وی نفس جفا پیشه هنگام وفا آمد
اذانی تازه کرده در سرم حسّ ترنم را
ندای ربّنا را، اشک در حال تبسم را
صدای ذکر تو شب را فرشتهباران کرد
حضور تو لب «شیراز» را غزلخوان کرد
بازآ بازآ هر آنچه هستی بازآ
گر کافر و گبر و بتپرستی بازآ
برخیز که راه رفته را برگردیم
با عشق به آغوش خدا برگردیم