تو مثل کوی بنبستی، دل من!
تهیدستی، تهیدستی، دل من!
ای نفس! تو را نمازِ خجلتباریست
هر رکعت تو، منت بیمقداریست
با خزان آرزو حشر بهارم کردهاند
از شکست رنگ، چون صبح آشکارم کردهاند
ای در دلم محبت تو! هست و نیستم!
هستی تویی بدون تو من هیچ نیستم
جز ردّ قدمهای تو اینجا اثری نیست
این قلّه که جولانگه هر رهگذری نیست
باید به دنبال صدایی در خودم باشم
در جستجوی کربلایی در خودم باشم
مرا مبین که چنین آب رفته لبخندم
هنوز غرقهٔ امواج سرد اروندم
برخیز که راه رفته را برگردیم
با عشق به آغوش خدا برگردیم