تو مثل کوی بنبستی، دل من!
تهیدستی، تهیدستی، دل من!
اگر مجال گریزت به خانه هم باشد
برای اینکه نمیرد حیات، میمانی
ای نفس! تو را نمازِ خجلتباریست
هر رکعت تو، منت بیمقداریست
سبز همچون سرو حتی در زمستان ایستادم
کوهم و محکم میان باد و طوفان ایستادم
با خزان آرزو حشر بهارم کردهاند
از شکست رنگ، چون صبح آشکارم کردهاند
ای در دلم محبت تو! هست و نیستم!
هستی تویی بدون تو من هیچ نیستم
باغ سپیدپوش که بسیاری و کمی
بر برگبرگ خاطر من لطف شبنمی
جز ردّ قدمهای تو اینجا اثری نیست
این قلّه که جولانگه هر رهگذری نیست
باید به دنبال صدایی در خودم باشم
در جستجوی کربلایی در خودم باشم
برخیز که راه رفته را برگردیم
با عشق به آغوش خدا برگردیم