چه سخت است داغ علمدار دیدن
غم یار، در اوج پیکار دیدن
آن شب که سعدی در گلستان گریه میکرد
آن شب که حافظ هم غزلخوان گریه میکرد
افقهای باز و کرانهای تازه
زمینهای نو، آسمانهای تازه
کجاست آن که دلش چشمهسار حکمت بود
کجاست آن که رخش آبشار رحمت بود
کشتند تو را، آه، در آغوش دماوند
سخت است در آغوش پدر، کشتن فرزند
چقدر ها کند این دستهای لرزان را؟
چقدر؟ تا که کمی سردی زمستان را...
زمان! به هوش آ، زمین! خبردار
که صبح برخاست، صبح دیدار
صاحب اسرار «سُبْحانَ الّذي أَسْرى» علیست...
بین آیات الهی، آیت کبری علیست
وضو گرفتم و کردم به رب عشق توکل
زدم به رسم ادب بعد از آن به خواجه تفأل
این شعر را سخت است از دفتر بخوانیم
باید که از چشمان یکدیگر بخوانیم
مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
حقیقت مثل خورشید است در یک صبح بارانی
نمیماند به پشت ابرهای تیره زندانی
در آستانش شمس میآید به استقبال
ماه و زمین و زهره و ناهید در دنبال
کی میشود شبیهِ تو پیدا؟ علی علی
بعد از تو خاک بر سر دنیا، علی علی
هیچ کس نشناخت دردا! درد پنهان علی
چون کبوتر ماند در چاه شب افغان علی
گرفته درد ز چشمم دوباره خواب گران را
مرور میکنم امشب غم تمام جهان را
«سه روز» بود، که در مکّه بیقراری بود
نگاه کعبه، پر از چشم انتظاری بود
نشست یک دو سه خطّی مرا نصیحت کرد
مرا چو دوست به راه درست دعوت کرد
دوباره پر شده از عطر گیسویت شبستانم
دوباره عطر گیسویت؛ چقدر امشب پریشانم
تا کی دل من چشم به در داشته باشد؟
ای کاش کسی از تو خبر داشته باشد