دخترم، بیتو بهشتِ جاودان شیرین نبود
بیش از این دوری، سزای صحبتِ دیرین نبود...
از باغ میبرند چراغانیات کنند
تا کاج جشنهای زمستانیات کنند
در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم
اصلاً به تو افتاد مسیرم که بمیرم
در آفتاب تو انوار کبریاست، مدینه
به سویت از همه سو چشم انبیاست، مدینه
اگر به شکوه، لب خویش وا کند زهرا
مدینه را به خدا کربلا کند زهرا
مستی نه از پیاله نه از خم شروع شد
از جادۀ سهشنبه شب قم شروع شد
به بوسه بر قدمت چشم من حسادت داشت
به حیرتم که چرا خاک این سعادت داشت؟
زهرا گذشت و خاطرههایش هنوز هست
در مسجد مدینه، صدایش هنوز هست
قیامت غم تو کمتر از قیامت نیست
در این بلا، منِ غمدیده را سلامت نیست
ای شمع سینهسوختۀ انجمن، علی
تقدیر توست سوختن و ساختن، علی
دیگر امشب به مدینه، خبر از فاطمه نیست
جز حریق حرَمی، در نظر از فاطمه نیست
ای که شجاعت آورَد چهره به خاک پای تو
بسته به خانه تا به کی؟ دست گرهگشای تو
از آتشی که در حرمش شعلهور شدهست
شهر مدینه از غم زهرا خبر شدهست
بیمارت ای علیجان، جز نیمهجان ندارد
میلی به زنده ماندن، در این جهان ندارد
بیرون ببر ای آسمان از محفل من ماه را
کز آتش دل کردهام روشن، چراغ آه را
تا سر به روی تربت زهرا گذاشتیم
چون لاله، داغ بر دل صحرا گذاشتیم
گفتم به گل عارض تو کار ندارد؛
دیدم که حیایی شررِ نار ندارد
آزار دادهاند ز بس در جوانیام
بیزار از جوانی و، از زندگانیام
اگرچه «تحتِ کسا» یک حدیث جای تو بود
همیشه قلب رسول خدا کسای تو بود
بیتو یافاطمه با محنت دنیا چه کنم؟
وای، با اینهمه غم، بیکس و تنها چه کنم...
من که از سایۀ اندوه، حذر میکردم
رنگ غم داشت به هرجا كه نظر مىكردم
دیده شد دریای اشک و، عقده از دل وا نشد
ماه گم گردید و امشب هم اجل پیدا نشد
گهواره نیست کودکیات را فلک؟ که هست
فرمانبر تو نیست سما تا سمک؟ که هست
اشکی بوَد مرا که به دنیا نمیدهم
این است گوهری که به دریا نمیدهم