صحرا میان حلقۀ آتش اسیر بود
اُتراق، در کویر عطش ناگزیر بود
بنای دین که با معراج دستان تو کامل شد
به رسم تهنیتگویی برایت آیه نازل شد
من ماجرا را خوب یادم هست، چون کاروان ما جلوتر بود
پیکی رسید و گفت برگردید، دستور، دستور پیمبر بود
ای نام تو از صبح ازل زمزمۀ رود
ای زمزم جاری شده در مصحف داود
روایتی نو بخوان دوباره صدای مانای روزگاران
بخوان و طوفان بهپا کن آری به لهجۀ باد و لحن باران
حُسنِ یوسف رفتی اما یاسمن برگشتهای!
سرو سبزم از چه رو خونین کفن برگشتهای؟
ای خوشمسیر برکه!...قرار مسافران!
آغوش باز کن که رسیدهست کاروان
علی بجنگ، حسن صلح کن، حسین فدا شو
غدیر معنیاش این است عبد محض خدا شو
خبر این بود که یک سرو رشید آوردند
استخوانهای تو را در شب عید آوردند
کی صبر چشمان صبورت سر میآید؟
کی از پس لبخندت این غم برمیآید؟
هرچند در پایان حج آخرین است
«من کنتُ مولا...» ابتدای قصه این است
خدا جلال دگر داد ای امیر تو را
که داد از خم کوثر، میِ غدیر تو را
اینجا گرفتهست مردی بر روی دست آسمان را
مردی که در قبضهٔ خود دارد تمام جهان را
دوباره عطر گل یاس در حرم پیچید
و قلبها شده روشن در آستانۀ عید