ماییم و شکوهِ نصر انشاءالله
قدس است و شکستِ حصر انشاءالله
وقتی که زمین هنوز از خون دریاست
در غزه، یمن، هرات... آتش برپاست
باید سخن از حقیقت دین گفتن
از حُرمَت قبلۀ نخستین گفتن
موسایی و صد جلوه به هر طور کنی
هر جا گذری، حکایت از نور کنی
چون سرو همیشه راست قامت بودی
معنای شرافت و شهامت بودی
هر چند غمی به چشم تو پنهان است
در دست تو سنگ و در دلت ایمان است
دل در حرم تو خویش را گم کردهست
یعنی عوض گریه تبسم کردهست
از درد نبود اگر که از پا افتاد
هنگام وضو به یادِ زهرا افتاد
آماج بلا شد دل او از هر سو
از ناله چو «نال» گشت و از مویه چو «مو»
خود را به خدا همیشه دلگرم کنیم
یعنی دلِ سنگ خویش را نرم کنیم
اینان که ز عرصۀ بلا میگذرند
با زمزمۀ سرود «لا» میگذرند
فرمود که صادقانه در هر نَفَسی
باید به حساب کارهایت برسی
با دشمن خویشیم شب و روز به جنگ
او با دم تیغ آمده، ما با دل تنگ
تا عقل چراغ راهِ هر انسان است
اندیشهوری نشانۀ ایمان است
شب تا سحر از عشق خدا میسوزی
ای شمع! چقدر بیصدا میسوزی
آیینۀ عشق با تو دمساز شود
یعنی که دری به روی تو باز شود
هی چشم به فردای زمین میدوزی
افتاد سرت به پای این پیروزی
هر کس نتواند که به ما سر بزند
در غربت آسمان ما پر بزند
هر آب که جاری اَست چون خون سرخ است
هر شاخه که سبز بود، اکنون سرخ است