وقتی که شدهست عاشق مولا، حر
ای کاش نمیشد این چنین تنها، حر
روزی که ز دریای لبش دُر میرفت
نهر کلماتش از عطش پُر میرفت
آن مرغ که پر زند به بام و در دوست
خواهد که دهد سر به دم خنجر دوست
اینجا حرم خداست، سبحانالله
در تربت او شفاست، سبحانالله
نی از تو حیات جاودان میخواهم
نی عیش و تَنعُّم جهان میخواهم
تا نیست نگردی، رهِ هستت ندهند
این مرتبه با همتِ پستت ندهند
حاجی به طواف کعبه اندر تک و پوست
وَز سعی و طواف هرچه کردهست، نکوست
ماییم ز قید هر دو عالم رَسته
جز عشق تو بر جمله درِ دل بسته
پایان مسیرِ او پر از آغاز است
با بال و پرِ شکسته در پرواز است
آمد به حرم، اگرچه دیر آمده بود
با اشک سوی نعم الامیر آمده بود
میخواست که او برهنهپا برگردد
شرمنده، شکسته، بیصدا برگردد
میآمد و سربهزیر و شرمندهٔ تو
با گریهاش آمیخت شکرخندهٔ تو
مجنون تو کوه را ز صحرا نشناخت
دیوانۀ عشق تو سر از پا نشناخت