ای کاش فراغتی فراهم میشد
از وسعت دردهای تو کم میشد
در سایۀ این حجاب نوری ازلیست
هر چند زن است اما آواش جلیست
گفتند به من که از سفر میآیی
من منتظرم، بگو اگر میآیی
زینب که على با جلوات دگرىست
زهراى بتول در حیات دگرىست
در وسعت شب سپیدهای آه کشید
خورشید به خون تپیدهای آه کشید
والایی قدرِ تو نهان نتوان کرد
خورشیدِ تو را نمیتوان پنهان کرد
وقتی كه شكستهدل دعا میكردی
سجادۀ سبز شكر، وا میكردی
بشکستهدلی، شکسته میخواند نماز
در سلسله، دستبسته میخواند نماز
از غیب ترنم حضوری آمد
از قلۀ آسمان چه نوری آمد
تشنهست شبیه ماهی بیدریا
یا آهوی پابسته میان صحرا
با زمزمۀ سرود یارب رفتند
چون تیر شهاب در دل شب رفتند
یک دختر و آرزوی لبخند که نیست
یک مرد پر از کوه دماوند که نیست
چون موج ز طوفان بلا برگشته
از کوچهٔ سرخ لالهها برگشته
آن روز که شهر از تو پر غوغا بود
در خشمِ تو هیبت علی پیدا بود
تا چند از این داغ لبالب باشیم
در آتشِ آه و حسرت و تب باشیم
هر چند قدش خمیده، امّا برپاست
چندیست نیارمیده، امّا برپاست