عارف وسط خطابۀ توحیدش
زاهد بعد از نماز پرتردیدش
از شبنم اشک گونههامان تر بود
تشییع جنازۀ گلی پرپر بود
با فرق شکسته، دل خون، چهرۀ زرد
از مسجد کوفه باز میگردد مرد
ای عزّت را گرفته بی سر بر دوش
وی تنگ گرفته عشق را در آغوش
ای طالب معرفت! «ولی» را بشناس
آن جان ز عشق مُنجلی را بشناس
باید صلواتها جلی ختم شود
همواره به ذکر عملی ختم شود
شب شاهد چشمهای بیدار علیست
تاریخ در آرزوی تکرار علیست
دیدند که کوهِ آرزوشان، کاه است
صحبت سر یک مردِ عدالتخواه است
نه از سر درد، سینه را چاک زدیم
نه با دل خود، سری به افلاک زدیم
همسنگر دردهای مردم بودی
چون سایه در آفتابشان گم بودی
ما خانه ز غیر دوست پیراستهایم
از یُمن غدیر محفل آراستهایم
چون کوفه که چهرهای پر از غم دارد
این سینه، دلی شکسته را کم دارد
دل جام بلی ز روی میل از تو گرفت
تأثیر، ستارهٔ سهیل از تو گرفت
ماه رمضان دیده به ما دوخته است
ماهی که چراغ رحمت افروخته است
شب تا به سحر نماز میخواند علی
با دیدۀ تر، نماز میخواند علی
سرچشمۀ فیض، روح ربانی تو
دریای فتوت، دل طوفانی تو
هنگام سپیده بود وقتی میرفت
از عشق چه دیده بود وقتی میرفت؟
گویند حریم کعبه، در داشته است
از «سیزده رجب» خبر داشته است
جبریل گل تبسّم آورد از عرش
راهی غدیر شد خُم آورد از عرش
ما گرم نماز با دلی آسوده
او خفته به خاکِ جبهه خونآلوده
تا صبح علی بود و مناجات شَبش
در اوج دعا روح حقیقتطلبش
آن مرغ که پر زند به بام و در دوست
خواهد که دهد سر به دم خنجر دوست
سر تا به قدم عشق و ارادت بودی
همسنگر مردی و رشادت بودی