امشب که نرگسها اسیر دست پاییزند
کوکب به کوکب در عزایت اشک میریزند
کوچه کوچه نسیم سامرّا
عطر غم از عراق آورده
آیینه، اشکِ کودکان؛ قرآن، علیاصغر
ای مشک! در سینه نمیگنجد دلم دیگر
بر نبض این گهواره نظم کهکشان بستهست
امید، بر شش ماه عمر او زمان بستهست
ای که وجود پاک تو آیینۀ زهراست
هر جا تو باشی اسم بابایت علی آنجاست
کیست او؟ آنکه بین خانۀ خود
مکر دشمن مجاورش بودهست
با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
عشق تو کوچهگرد کرد مرا
این منِ از همیشه تنهاتر
تاریخ عاشورا به خون تحریر خواهد شد
فردا قلمها تیغۀ شمشیر خواهد شد
مانند گردنبند دورِ گردن دختر
مرگ اين چنين زيباست، از اين نيز زيباتر
تنها اگر ماندم ندارم غم علی دارم
حتی اگر باشد سپاهم کم، علی دارم
تقسیم کن یک بار دیگر آنچه داری را
در سجدۀ خود شور این آیینهکاری را
با هم صدا کردند ماتمهای عالم را
وقتی جدا کردند همدمهای عالم را
حس میشود همواره عطر ربنا از تو
آکنده شد زندان هارون از خدا از تو
مَردمِ كوچههای خوابآلود، چشم بیدار را نفهمیدند
مرد شبگریههای نخلستان، مرد پیكار را نفهمیدند
هفت آسمان در دستهای مهربانت بود
هرچند عمری سقف زندان آسمانت بود
باید که دنیا فصل در فصلش خزان باشد
وقتی که با تو اینچنین نامهربان باشد
با اینکه روزی داشتی کاشانه در این شهر
اینجا نیا،دیگر نداری خانه در این شهر
«هل من مبارز»... نعره دنیا را تکان میداد
در خندقی خود کنده، شهر از ترس جان میداد
در روزگاران غریبی، آشنا بودى
تنها تو با قرآن ناطق همصدا بودی
ای تا همیشه مطلعالانوار لبخندت
آیینه در آیینه شد تکرار لبخندت