علی را ذاتِ ایزد میشناسد
اَحد را درکِ احمد میشناسد
سلامٌ علی آل یاسین و طاها
سلامٌ علی آل خیر البرایا
چون او کسی به راه وفا یاوری نکرد
خون جگر نخورد و پیامآوری نکرد
چگونه جمع کند پارههای جانش را؟
به خیمهها برساند تن جوانش را
ای لوای تو برافراشته بر قلّۀ نور
کرده نور رُخَت از پردۀ ابهام، عبور
علی زره که بپوشد، همینکه راه بیفتد
عجیب نیست که دشمن به اشتباه بیفتد
محمد است و علیست آری
به خُلق و خَلق و به قد و قامت
ای خداجلوه و نبیمرآت
مرتضیخصلت و حسینصفات
آفتابی کز تجلی بیقرینش یافتم
در فلک میجُستم اما در زمینش یافتم
مردم دهند نسبت رویت بر آفتاب
اما ز بخت خود نکند باور آفتاب
در آن تاریک، دل میبُرد ماه از عالم بالا
گرامی باد این رخشنده، این تابان بیهمتا
پیغمبرانه بود ظهوری که داشتی
خورشید بود جلوۀ طوری که داشتی
تو صبحِ روشنی که به خورشید رو کنی
حاشا که شام را خبر از تارِ مو کنی
از نسل حیدری و دلاورتر از تو نیست
یعنی پس از علی، علیاکبرتر از تو نیست
کاروان، کاروان شورآور
کاروان، اشتیاق، سرتاسر
رُخش چه صبح ملیحی، لبش چه آب حیاتی
علی اکبر لیلاست بَه چه شاخه نباتی
فروغ چهرۀ خوبان، شعاع طلعت توست
کمال حُسن تو، مدیون این ملاحت توست
ای که بر روشنای چهرهٔ خود نور پیغمبر سحر داری
نوری از آفتاب روشنتر رویی از ماه خوبتر داری
با نور استجابت و ایمان عجین شدی
وقتی که با ولی خدا همنشین شدی