تماشا کن تکان شانهها را
حکایت کن غم پروانهها را
آوای نسیم و باد و باران
آهنگ قشنگ آبشاران
کاش تا لحظۀ مردن به دلم غم باشد
محفل اشک برای تو فراهم باشد
از سمت مدینه خبر آورد نسیمی
تا مژده دهد آمده مولود عظیمی
بیمار کربلا، به تن از تب، توان نداشت
تاب تن از کجا، که توان بر فغان نداشت
در سینه اگرچه التهابی داری
برخیز برو! که بخت نابی داری