نمردهاند شهیدان که ماه و خورشیدند
که کشتگان وطن، زندگان جاویدند
در قاب عکست میتواند جان بگیرد
این عشق پابرجاست تا تاوان بگیرد
هستی ندیده است به خود ماتم اینچنین
کی سایهای شد از سر عالم کم اینچنین؟
برای لحظۀ موعود بیقرار نبودم
چنانکه باید و شاید در انتظار نبودم
بهارِ آمدنت میبرد زمستان را
بیا که تازه کنم با تو هر نفس جان را
گر به چشم دل جانا، جلوههای ما بینی
در حریم اهل دل، جلوۀ خدا بینی
گاهی دلم به یاد خدا هست و گاه نیست
اقرار میکنم که دلم سر به راه نیست
آرامش موّاج دریا چشمهایش
دور از تعلقهای دنیا چشمهایش