اگر مجال گریزت به خانه هم باشد
برای اینکه نمیرد حیات، میمانی
آن شب زمین شکست و سراسر نیاز شد
در زیر پای مرد خدا جانماز شد
عمری به فکر مردمان شهر بودی
اما کسی حالا به فکر مادرت نیست
در سکوتی لبالب از فریاد گوشه چشمی به آسمان دارد
یک بغل بغض و تاول و ترکش، یک بغل بغض بیکران دارد
به دست شعلههای شمع دادم دامن خود را
مگر ثابت کنم پروانهمسلک بودن خود را
مادر سلام حال غریبت چگونه است؟
مادر بگو که رنج مصیبت چگونه است؟
آتشفشان زخم منم، داغ دیدهام
خاکسترم، بهار به آتش کشیدهام
این روزها پروندۀ اعمال ما هستند
شبنامههای روز و ماه و سال ما هستند
قلبی شکست و دور و برش را خدا گرفت
نقاره میزنند... مریضی شفا گرفت