پشیمانم که راه چاره بر روی شما بستم
سراپا حیرتم! از خویش میپرسم چرا بستم؟
سکه شدن و دو رو شدن آسان است
آلودۀ رنگ و بو شدن آسان است
دلم امشب گدای سامرّاست
از تو غیر از تو را نخواهم خواست
تا حضور تو، دلِ خسته مسافر شده است
توشه برداشته از گریه و زائر شده است
آنجا که دلتنگی برای شهر بیمعناست
جایی شبیه آستان گنبد خضراست
رفتی سبد سبد گل پرپر بیاوری
مرهم برای زخم كبوتر بیاوری
همپای خطر همسفر زینب بود
همراز نماز سحر زینب بود