باید که برای تو سرِ دار بمیرم
یکباره به پایت صد و ده بار بمیرم
آمادهاند، گوش به فرمان، یکی یکی
تا جان نهند بر سر پیمان یکی یکی
از مرز رد شدیم ولی با مصیبتی
با پرچم سیاه به همراه هیأتی
مگر اندوه شبهای علی را چاه میفهمد؟
کجا درد دل آیینهها را آه میفهمد؟
شهر من قم نیست، اما در حریمش زندهام
در هوای حقحق هر یاکریمش زندهام
دیشب میان پنجرهها صحبت تو بود
حرف از دل غریب من و غیبت تو بود
چشمم به هیچ پنجره رغبت نمیکند
جز با ضریح پاک تو صحبت نمیکند
هر زمانی که شهیدی به وطن میآید
گل پرپر شده در خاطر من میآید
شرط محبت است بهجز غم نداشتن
آرام جان و خاطر خرم نداشتن
یارب به حق منزلت و جاه مصطفی
آن اشرف خلائق و خاتم به انبیا
دست مرا گرفت شبیه برادری
گفتم سلام، گفت سلام معطری