نبود غیر حرامی، به هرطرف نگریست
ولی خروش برآورد: «یاری آیا نیست؟»
معراج تکلم است امشب، صلوات
ذکر لب مردم است امشب: صلوات
خورشید بر مسیر سفر بست راه را
در دست خود گرفت سپس دست ماه را
یک جلوۀ دلپذیر تکرار شدهست
لبخند مهی منیر تکرار شدهست
ماه، ماه روزه است
روز، روز ضربت است
در نالۀ ما شور عراقی ماندهست
در خاطره یک باغ اقاقی ماندهست
آنقدر حاضری که کسی از تو دور نیست
هرچند دیده، قابل درک حضور نیست
یک روز که پیغمبر، از گرمیِ تابستان
همراه علی میرفت، در سایۀ نخلستان
خود را به خدا همیشه دلگرم کنیم
یعنی دلِ سنگ خویش را نرم کنیم
سامرا، امشب مدینه میشود مهمان تو
آسمانها اشک میبارند بر دامان تو
امشب میان گریه و لبخند خود گمم
سرشار از طلوع بهار تبسمم
در باغ جهان نسیم سرمد آمد
بر غنچۀ علم، فیض بیحد آمد
پیش چشمم تو را سر بریدند
دستهایم ولی بیرمق بود
بهار آسمان چارمینی
غریب امّا، امامت را نگینی
ما را دلیست چون تن لرزان بیدها
ای سرو قد! بیا و بیاور نویدها
فرمود که صادقانه در هر نَفَسی
باید به حساب کارهایت برسی
جبریل مکرر این صلا را سر داد
بلّغ، بلّغ... ندا به پیغمبر داد
تا عقل چراغ راهِ هر انسان است
اندیشهوری نشانۀ ایمان است
آیینۀ عشق با تو دمساز شود
یعنی که دری به روی تو باز شود
گرفته بوی شهادت شب وفاتش را
بیا مرور کن ای اشک خاطراتش را
چقدر مانده به دریا، به آستان حسین
پر از طراوت عشق است آسمان حسین
دنیای بی نگاه تو تاریک و مبهم است
بیتو تمام زندگی ما جهنم است!
سجادهٔ اشک تو به هر جا باز است
صد جاده به سمت آسمانها باز است
چون نخل، در ایستادگی، خفتن توست
دل مشتری شیوۀ دُرّ سفتن توست
هر کس نتواند که به ما سر بزند
در غربت آسمان ما پر بزند