شب شاهد چشمهای بیدار علیست
تاریخ در آرزوی تکرار علیست
بایست، کوه صلابت میان دورانها!
نترس، سرو رشید از خروش طوفانها!
قد برافرازید! یک عالم شقاوت پیش روست
پرده بردارید! صد آیینه حیرت پیش روست
گفتند از صلح، گفتند جنگ افتخاری ندارد
گفتند این نسلِ تردید با جنگ کاری ندارد
و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
چرا چون شعله در شولای تن بر خویش پیچانی؟
به آن موجی که از دریا جدا افتاده میمانی
دیدیم در آیینۀ سرخ محرمها
پر میشوند از بیبصیرتها، جهنمها
سرت کو؟ سرت کو؟ که سامان بگیرم
سرت کو؟ سرت کو؟ به دامان بگیرم
این چندمین نامهست بابا مینویسم؟
هر چند یادت نیست امّا مینویسم
در این سیلی پیامی آشکار است
که ما را باز با این قوم کار است
اهل دل را شد نصیب از لطف جانان، اعتکاف
فیض حق باشد برای هر مسلمان، اعتکاف
خوشا سری که سرِ دار آبرومند است
به پای مرگ چنین سجدهای خوشایند است
اشک غمت ستارۀ هفت آسمان، بلال!
در آسمان غربت مولا بمان! بلال!
آه ای بغض فروخورده كمی فریاد باش
حبس را بشكن، رها شو، پر بكش، آزاد باش
ای زندۀ نماز و شهید دعا علی
ای جلوۀ جمال تو نور خدا علی
دلم مشتاق پرواز است تا این مشت پر ماندهست
نگاهم كن، برایم نیمهجانی مختصر ماندهست