نشستم پیش او از خاک و از باران برایم گفت
خدا را یاد کرد، از خلقت انسان برایم گفت
ای حرمت قبلۀ مراد قبایل!
وی که بوَد قبله هم به سوی تو مایل
ای آنکه عطر در دل گلها گذاشتی
در جان ما محبت خود را گذاشتی
با ظلم بجنگ، حرف مظلوم این است
راهی که حسین کرده معلوم این است
عطر بهار از جانب دالان میآید
دارد صدای خنده از گلدان میآید
داغی عمیق بر دل باران گذاشتی
ای آنکه تشنه سر به بیابان گذاشتی
بحث روز است صحبت از غم تو
سرخ مانده هنوز پرچم تو
موسایی و صد جلوه به هر طور کنی
هر جا گذری، حکایت از نور کنی
هر کس به سایۀ تو دو رکعت نماز کرد
با یک قنوت هر چه گره داشت، باز کرد
از کوی تو ای قبلۀ عالم! نرویم
با دست تهی و دل پُر غم نرویم
اجازه هست کنار حرم قدم بزنم
برای شعر سرودن کمی قلم بزنم
دل و جانم فدای حضرت دوست
نی، فدای گدای حضرت دوست
ماییم ز قید هر دو عالم رَسته
جز عشق تو بر جمله درِ دل بسته
کنار فضّه صمیمانه کار میکردی
به کار کردن خود افتخار میکردی
دیدی که چگونه من شهید تو شدم
هنگام نماز، رو سفید تو شدم
گل بر من و جوانى من گریه مىکند
بلبل به همزبانى من گریه مىکند