آهن شدهایم و دلمان سنگ شده
دلسنگی ما بی تو هماهنگ شده
باران شده بر کویر جاری شده است
در بستر هر مسیر جاری شده است
گرچه صد داغ و هزاران غم سنگین داریم
چشم امّید به فردای فلسطین داریم
داشت میرفت لب چشمه سواری با دست
دشت لبریز عطش بود، عطش... اما دست...
كوی امید و كعبۀ احرار، كربلاست
معراج عشق و مطلع انوار، كربلاست
عشق تو در تمامی عالم زبانزد است
بیعشق، حال و روز زمین و زمان بد است
ای سفیر صبح! نور از لامکان آوردهای
بر حصار شب دمی آتشفشان آوردهای
تا آسمانت را کمی در بر بگیرد
یک شهر باید عشق را از سر بگیرد
گفتند از شراب تو میخانهها به هم
خُمها به وقت خوردن پیمانهها به هم
هجده بهار رفت زمین شرمسار توست
آری زمین که هستی او وامدار توست