من شعر خوبی گفتم امّا او
از شعر من یک شعر بهتر گفت
ابرهای سیاه میگریند
باز باران و باز هم باران
ای عزّت را گرفته بی سر بر دوش
وی تنگ گرفته عشق را در آغوش
هنوز مانده بفهمیم اینکه کیست علی
برای عشق و عدالت غریب زیست علی
میرسد پروانهوار آتشبهجانِ دیگری
این هم ابراهیمِ دیگر در زمانِ دیگری!
امشب ز غم تو آسمان بیماه است
چشم و دل ما قرین اشک و آه است
داغ تو اگرچه روز را شام کند
دشمن را زهر مرگ در کام کند
«بشنو از نی چون حکایت میکند»
شیعه را در خون روایت میکند
با حسرت و اشتیاق برمیخیزد
هر دستِ بریده، باغ برمیخیزد
بىسر و سامان توام يا حسين
دست به دامان توام يا حسين
دلم شور میزد مبادا نیایی
مگر شب سحر میشود تا نیایی