من شعر خوبی گفتم امّا او
از شعر من یک شعر بهتر گفت
ابرهای سیاه میگریند
باز باران و باز هم باران
ای عزّت را گرفته بی سر بر دوش
وی تنگ گرفته عشق را در آغوش
هنوز مانده بفهمیم اینکه کیست علی
برای عشق و عدالت غریب زیست علی
داغ تو اگرچه روز را شام کند
دشمن را زهر مرگ در کام کند
قصد کجا کرده یل بوتراب؟
خُود و سپر بسته چرا آفتاب؟
قد قامت تو کلام عاشورا بود
آمیخته با قیام عاشورا بود
هرگز نگذاشت تا ابد شب باشد
او ماند که در کنار زینب باشد
پیغمبر درد بود و همدرد نداشت
از کوفه بهجز خاطرهای سرد نداشت
دلم شور میزد مبادا نیایی
مگر شب سحر میشود تا نیایی