سکه شدن و دو رو شدن آسان است
آلودۀ رنگ و بو شدن آسان است
بیان وصف تو در واژهها نمیگنجد
چرا که خواهر صبری و دختر نوری
ز هرچه بر سر من میرود چه تدبیرم
که در کمند قضا پایبند تقدیرم
...ای صبح را ز آتش مهر تو سینه گرم
وی شام را ز دودۀ قهر تو دل چو غار
ای به سزا لایق حمد و ثنا
ذات تو پاک از صفت ناسزا
از ابتدای کار جهان تا به انتها
دیباچهای نبود و نباشد بِه از دعا
شبی ابری شدم سجاده را با بغض وا کردم
به باران زلال چشمهایم اقتدا کردم
رفتی سبد سبد گل پرپر بیاوری
مرهم برای زخم كبوتر بیاوری
اینان که به شوق تو بهراه افتادند
دلسوختگان صحن گوهرشادند