بعید نیست غمت همچنان شهید بگیرد
بگیرد و همه جا باز بوی عید بگیرد
سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
شهادت را به نام کوچکش هر شب صدا کردی
تو که هر روز و هر جا زندگیهایی بنا کردی
بیان وصف تو در واژهها نمیگنجد
چرا که خواهر صبری و دختر نوری
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
جگر پر درد و دل پر خون و جان سرمست و ناپروا
شبم تاریک و مرکب لنگ و در سر، مایۀ سودا
امشب شب آدینه و فردا رمضان است
تن در ذَوبان آمد و جان در طیران است
یا مُغِیثَ الْمُذنِبین مُعْطِی السّؤال
یا انیسَ العارفین، یا ذوالجلال
ای از جمال روی تو تابنده آفتاب
وز آفتاب روی تو خورشید در حجاب...
اینان که به شوق تو بهراه افتادند
دلسوختگان صحن گوهرشادند