آهن شدهایم و دلمان سنگ شده
دلسنگی ما بی تو هماهنگ شده
نمردهاند شهیدان که ماه و خورشیدند
که کشتگان وطن، زندگان جاویدند
باران شده بر کویر جاری شده است
در بستر هر مسیر جاری شده است
گرچه صد داغ و هزاران غم سنگین داریم
چشم امّید به فردای فلسطین داریم
داشت میرفت لب چشمه سواری با دست
دشت لبریز عطش بود، عطش... اما دست...
عشق تو در تمامی عالم زبانزد است
بیعشق، حال و روز زمین و زمان بد است
گر به چشم دل جانا، جلوههای ما بینی
در حریم اهل دل، جلوۀ خدا بینی
گفتند از شراب تو میخانهها به هم
خُمها به وقت خوردن پیمانهها به هم
باید از فقدان گل خونجوش بود
در فراق یاس مشكیپوش بود