شب شاهد چشمهای بیدار علیست
تاریخ در آرزوی تکرار علیست
سکه شدن و دو رو شدن آسان است
آلودۀ رنگ و بو شدن آسان است
ز هرچه بر سر من میرود چه تدبیرم
که در کمند قضا پایبند تقدیرم
...ای صبح را ز آتش مهر تو سینه گرم
وی شام را ز دودۀ قهر تو دل چو غار
ای به سزا لایق حمد و ثنا
ذات تو پاک از صفت ناسزا
از ابتدای کار جهان تا به انتها
دیباچهای نبود و نباشد بِه از دعا
شبی ابری شدم سجاده را با بغض وا کردم
به باران زلال چشمهایم اقتدا کردم
دیدیم در آیینۀ سرخ محرمها
پر میشوند از بیبصیرتها، جهنمها
رفتی سبد سبد گل پرپر بیاوری
مرهم برای زخم كبوتر بیاوری