باران شده بر کویر جاری شده است
در بستر هر مسیر جاری شده است
گرچه صد داغ و هزاران غم سنگین داریم
چشم امّید به فردای فلسطین داریم
داشت میرفت لب چشمه سواری با دست
دشت لبریز عطش بود، عطش... اما دست...
سر و پای برهنه میبرند آن پیر عاشق را
که بر دوشش نهاده پرچم سوگ شقایق را
عشق تو در تمامی عالم زبانزد است
بیعشق، حال و روز زمین و زمان بد است
به روزگار سیاهی که شب حصار نداشت
جهان جزیرۀ سبزی در اختیار نداشت
ای عشق! ای پدیدۀ صنع خدا! علی!
ای دست پرصلابت خیبرگشا! علی!
این روزها چقدر شبیه ابوذرند
با سالهای غربت مولا برادرند
گفتند از شراب تو میخانهها به هم
خُمها به وقت خوردن پیمانهها به هم
هشدار! گمان بینیازی نکنیم
با رنگ و درنگ، چهرهسازی نکنیم