گم کرده چنان شبزدگان فردا را
خفتیم دو روزه فرصتِ دنیا را
تو را کشتند آنها که کلامت را نفهمیدند
خودت سیرابشان کردی مرامت را نفهمیدند
عشق یعنی بَری از غفلتِ خودخواهی شو
هجرت از خود کن و سرچشمۀ آگاهی شو
گریه کن لؤلؤ و مرجان، که هوا دم کرده
چاهِ کوفه عطشِ چشمۀ زمزم کرده
بر قرار و در مدارِ باوفایی زیستی
ای که پیش از کربلا هم کربلایی زیستی
بوی خداست میوزد از جانبِ یمن
از یُمنِ عشق رایحهاش میرسد به من
این روزها چقدر شبیه ابوذرند
با سالهای غربت مولا برادرند
ندیدم چون محبتهای مادر
فدای شأن بیهمتای مادر
هشدار! گمان بینیازی نکنیم
با رنگ و درنگ، چهرهسازی نکنیم