شبیه آسمانیها هوای قم به سر دارم
نشانی از چهل اختر درون چشم تر دارم
گفتیم وقت شادی و وقت عزا، حسین
تنها دلیل گریه و لبخند ما حسین
سر تا به قدم عشق و ارادت بودی
همسنگر مردی و رشادت بودی
انبوه تاول بر تنت سر باز کرده
این هم نشان دیگری از سرفرازیست
آنقدر نقش لالۀ پرپر کشیدی
تا آنکه آخر، عشق را در بر کشیدی
خاموش ولی غرق ترنّم بودی
در خلسۀ عاشقانهات گُم بودی
بهنام آنکه جان را فکرت آموخت
چراغ دل به نور جان برافروخت
کیسههای نان و خرما خواب راحت میکنند
دستهای پینهدارش استراحت میکنند
باز هم اربعین رسیده بیا
باز هم از تو بیخبر ماندم
به دست باد دادی عاقبت زلف پریشان را
و سر دادند بیتو تارها آهنگ هجران را
مسیح، خوانده مرا، وقت امتحان من است
زمان، زمانِ رجزخوانی جوان من است
خورشید به خون نشستهام، آه! رسید
آهِ منِ دلشکسته تا ماه رسید
اینجا گرفتهست مردی بر روی دست آسمان را
مردی که در قبضهٔ خود دارد تمام جهان را
هرچند در شهر خودت تنهایی ای قدس
اما امید مردم دنیایی ای قدس
غم با نگاه خیس تو معنا گرفته
یک موج از اشک تو را دریا گرفته