دیشب میان پنجرهها صحبت تو بود
حرف از دل غریب من و غیبت تو بود
بحث روز است صحبت از غم تو
سرخ مانده هنوز پرچم تو
چشمم به هیچ پنجره رغبت نمیکند
جز با ضریح پاک تو صحبت نمیکند
میگریم از غمی که فزونتر ز عالَم است
گر نعره برکشم ز گلوی فلک، کم است
درختان را دوست میدارم
که به احترام تو قیام کردهاند
اجازه هست کنار حرم قدم بزنم
برای شعر سرودن کمی قلم بزنم
چو موج از سفر ماهتاب میآید
از آب و آینه و آفتاب میآید
دیدی که چگونه من شهید تو شدم
هنگام نماز، رو سفید تو شدم