باران شده بر کویر جاری شده است
در بستر هر مسیر جاری شده است
گرچه صد داغ و هزاران غم سنگین داریم
چشم امّید به فردای فلسطین داریم
داشت میرفت لب چشمه سواری با دست
دشت لبریز عطش بود، عطش... اما دست...
سر و پای برهنه میبرند آن پیر عاشق را
که بر دوشش نهاده پرچم سوگ شقایق را
غم کهنۀ در گلویم حسین است
دم و بازدم، های و هویم حسین است
عشق تو در تمامی عالم زبانزد است
بیعشق، حال و روز زمین و زمان بد است
عشق فهمید که جان چیست دل و جانش نیست
سرخوش آنکس که در این ره سروسامانش نیست
گفتند از شراب تو میخانهها به هم
خُمها به وقت خوردن پیمانهها به هم
در تیررس است، گرچه از ما دور است
این مشت فقط منتظر دستور است