«صبح نزدیک است» پیغامی چنین آورده بود
قاصدی که آسمان را بر زمین آورده بود
در های و هوی باد و در آرامش باران
ریشه دواندم از گذشته تا همین الان
ای خاک ره تو خطّۀ خاک
پاکی ز تو دیده عالم پاک
بشکستهدلی، شکسته میخواند نماز
در سلسله، دستبسته میخواند نماز
چشمۀ خور در فلک چارمین
سوخت ز داغ دل امّالبنین
میرود از آن سَرِ دنیا خبر میآورد
شعر در وصف تو باشد بال در میآورد
گر سوى ملک عدم باز بیابى راهى
شاید از سرّ وجودت بدهند آگاهى
هر آب که جاری اَست چون خون سرخ است
هر شاخه که سبز بود، اکنون سرخ است
دختر فکر بکر من، غنچۀ لب چو وا کند
از نمکین کلامِ خود حقِ نمک ادا کند