آهن شدهایم و دلمان سنگ شده
دلسنگی ما بی تو هماهنگ شده
همسنگر دردهای مردم بودی
چون سایه در آفتابشان گم بودی
ای خاک ره تو خطّۀ خاک
پاکی ز تو دیده عالم پاک
خود را به خدا همیشه دلگرم کنیم
یعنی دلِ سنگ خویش را نرم کنیم
چشمۀ خور در فلک چارمین
سوخت ز داغ دل امّالبنین
فرمود که صادقانه در هر نَفَسی
باید به حساب کارهایت برسی
تشنهٔ عشقیم، آری، تشنه هم سر میدهیم
آبرویی قدر خون خود، به خنجر میدهیم
تا عقل چراغ راهِ هر انسان است
اندیشهوری نشانۀ ایمان است
آیینۀ عشق با تو دمساز شود
یعنی که دری به روی تو باز شود
چقدر مانده به دریا، به آستان حسین
پر از طراوت عشق است آسمان حسین
به میدان میبرم از شوق سربازی، سر خود را
تو هم آماده کن ای عشق! کمکم خنجر خود را
هر کس نتواند که به ما سر بزند
در غربت آسمان ما پر بزند
گر سوى ملک عدم باز بیابى راهى
شاید از سرّ وجودت بدهند آگاهى
دختر فکر بکر من، غنچۀ لب چو وا کند
از نمکین کلامِ خود حقِ نمک ادا کند