حتی اگر که تیغ ببارد، در بیعت امام حسینیم
ما جرأت زهیر و حبیبیم، ما غیرت امام حسینیم
از کار تو تا که سر درآورد بهشت
خون از مژگان تر درآورد بهشت
به سویت آمدهام جذبهای نهان با من
چه کردهای مگر ای شور ناگهان! با من؟
«پدر» چه درد مگویی! «پدر» چه آه بلندی!
نمیشود که پدر باشی و همیشه بخندی
بیان وصف تو در واژهها نمیگنجد
چرا که خواهر صبری و دختر نوری
ای در تو عیانها ونهانها همه هیچ
پندار یقینها و گمانها همه هیچ
کمتر کسیست در غم من، انجمن کند
از من سخن بیاورد، از من سخن کند
اینان که به شوق تو بهراه افتادند
دلسوختگان صحن گوهرشادند
النّمِر باقر النّمِر برخیز
باز هم خطبۀ جهاد بخوان
دوباره بوی خوش مشک ناب میآید
شمیم توست که با آب و تاب میآید
مجنون تو کوه را ز صحرا نشناخت
دیوانۀ عشق تو سر از پا نشناخت
ای آنکه دوای دردمندان دانی
راز دل زار مستمندان دانی
ای سرّ تو در سینۀ هر محرم راز
پیوسته درِ رحمت تو بر همه باز
بازآ بازآ هر آنچه هستی بازآ
گر کافر و گبر و بتپرستی بازآ
گفتم چگونه از همه برتر بخوانمت
آمد ندا حبیبۀ داور بخوانمت