از کار تو تا که سر درآورد بهشت
خون از مژگان تر درآورد بهشت
در راه تو مَردُمَت همه پر جَنَماند
در مکتب عشق یکبهیک همقسماند
هرگز نه معطل پر پروازند
نه چشم به راه فرصت اعجازند
کمتر کسیست در غم من، انجمن کند
از من سخن بیاورد، از من سخن کند
از خیمه برون آمد و شد سوی سپاه
با قامت سرو و با رخی همچون ماه
دوباره بوی خوش مشک ناب میآید
شمیم توست که با آب و تاب میآید
يك بار ديگر بازى دار و سر ما
تابيده خون بر آفتاب از پيكر ما
گفتم چگونه از همه برتر بخوانمت
آمد ندا حبیبۀ داور بخوانمت