جان داد که در امان ببیند ما را
خالی کند از یزیدیان دنیا را
حرمت خاک بهشت است، تماشا دارد
جلوۀ روشنی از عالم بالا دارد
من حال پس از سقوط را میفهمم
آشفتهام این خطوط را میفهمم
در حجم قنوتها دعا تعطیل است
یاد از تو - غریب آشنا! - تعطیل است
ای خون تو همچنان نگاهت گیرا
ای جانِ به عرش رفتۀ نامیرا
جانان همه رفتند، چرا جان نرود؟
این آیه به روی دستِ قرآن نرود؟
این جاده که بیعبور باقی مانده
راهیست که سمت نور باقی مانده
یک دفتر خون، شهادتین آوردند
از خندق و خیبر و حنین آوردند
از هالۀ انتظار، خواهد آمد
بر خورشیدی سوار خواهد آمد
از درد نبود اگر که از پا افتاد
هنگام وضو به یادِ زهرا افتاد
هرچند نفس نمانده تا برگردیم
با این دل منتظر، کجا برگردیم؟