به رگبارِ ستم بستند، در باغِ حرم «دین» را
به خون خویش آغشتند چندین مرغ آمین را
یاد تو گرفته قلبها را در بر
ماییم و درود بر تو ای پیغمبر
سکه شدن و دو رو شدن آسان است
آلودۀ رنگ و بو شدن آسان است
بین غم آسمان و حسرت صحرا
ماه دمیدهست و رود غرق تماشا
بهنام آنکه جان را فکرت آموخت
چراغ دل به نور جان برافروخت
عمری به جز مرور عطش سر نکردهایم
جز با شرابِ دشنه گلو تر نکردهایم
حق میشود انکار و من انگار نه انگار
منصور سرِ دار و من انگار نه انگار
رفتی سبد سبد گل پرپر بیاوری
مرهم برای زخم كبوتر بیاوری
ای چشمههای نور تو روشنگر دلم
ای دست آسمانی تو بر سر دلم
دختر خورشید و ماه، زهرۀ زهرا
آن که کرامات او گذشته ز احصا
یاعلیُ یاعظیمُ یاغفورُ یارحیم
ماه رحمت باز رفت و همدم حسرت شدیم