صدای بال ملائک ز دور میآید
مسافری مگر از شهر نور میآید؟
با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
کودکی سوخت در آتش به فغان، هیچ نگفت
مادری ساخت به اندوه نهان، هیچ نگفت
در راه تو مَردُمَت همه پر جَنَماند
در مکتب عشق یکبهیک همقسماند
شکست باورت، ای کوه! پشت خنجر را
نشاند در تب شک، غیرت تو باور را
حاجیان آمدند با تعظیم
شاکر از رحمت خدای رحیم
هرگز نه معطل پر پروازند
نه چشم به راه فرصت اعجازند