باران شده بر کویر جاری شده است
در بستر هر مسیر جاری شده است
میرسد پروانهوار آتشبهجانِ دیگری
این هم ابراهیمِ دیگر در زمانِ دیگری!
گرچه صد داغ و هزاران غم سنگین داریم
چشم امّید به فردای فلسطین داریم
خونت سبب وحدت و آگاهی شد
این خون جریان ساخت، جهان راهی شد
داشت میرفت لب چشمه سواری با دست
دشت لبریز عطش بود، عطش... اما دست...
علی زره که بپوشد، همینکه راه بیفتد
عجیب نیست که دشمن به اشتباه بیفتد
عشق تو در تمامی عالم زبانزد است
بیعشق، حال و روز زمین و زمان بد است
چشمهایم را به روی هرکه جز تو بود بست
قطرۀ اشکی که با من بوده از روز الست
گفتند از شراب تو میخانهها به هم
خُمها به وقت خوردن پیمانهها به هم
با حسرت و اشتیاق برمیخیزد
هر دستِ بریده، باغ برمیخیزد