سر میگذارد آسمان بر آستانت
غرقیم در دریای لطف بیکرانت
باران شده بر کویر جاری شده است
در بستر هر مسیر جاری شده است
گرچه صد داغ و هزاران غم سنگین داریم
چشم امّید به فردای فلسطین داریم
داشت میرفت لب چشمه سواری با دست
دشت لبریز عطش بود، عطش... اما دست...
عشق تو در تمامی عالم زبانزد است
بیعشق، حال و روز زمین و زمان بد است
یارب به حق منزلت و جاه مصطفی
آن اشرف خلائق و خاتم به انبیا
اَلسَّلام ای سایهات خورشید ربّ العالمین
آسمانِ عزّ و تمکین، آفتاب داد و دین
گفتند از شراب تو میخانهها به هم
خُمها به وقت خوردن پیمانهها به هم
توبۀ من را شکسته اشتباه دیگری
از گناهی میروم سوی گناه دیگری