پیِ خورشید، شب تا صبح، در سوزِ مِه و باران
به گریه تاختیم از غرب تا شرق ارسباران
تا با حرم سبز تو خو میگیرم
در محضر چشمت آبرو میگیرم
ما بیتو تا دنیاست دنیایی نداریم
چون سنگ خاموشیم و غوغایی نداریم
چه جای شکوه که با آسمان قرار ندارم
شکسته قفلِ قفس، جرأت فرار ندارم
بر ساحلى غریب، تویى با برادرت
در شعلۀ نگاه تو پیدا، برادرت
خدا در شورِ بزمش، از عسل پر کرد جامت را
که شیرینتر کند در لحظههای تشنه کامت را
پس از قرنها فاصله تا علی
نشستهست در خانه تنها، علی
سکوت سرمهای سد میکند راه صدایم را
بخوان از چشمهایم قطرهقطره حرفهایم را
بیمرگ سواران شب حادثههایید
خورشیدنگاهید و در آفاق رهایید
دلم تنهاست، ماتم دارم امشب
دلی سرشار از غم دارم امشب
حرف تو به شعر ناب پهلو زده است
آرامش تو به آب پهلو زده است
ای شوق پابرهنه که نامت مسافر است
این تاول است در کف پا یا جواهر است
بیزارم از آن حنجره کو زارت خواند
چون لاله عزیز بودی و خوارت خواند
پیش از تو آب معنی دریا شدن نداشت
شب مانده بود و جرأت فردا شدن نداشت