سلام بر تو که سلطانِ مُلکِ عشق، رضایی
سلام بر تو که مقبولِ آستان خدایی
آه از دمی که در حرم عترت خلیل
برخاست از درای شتر بانگِ الرّحیل
او هست ولی نگاهِ باطل از ماست
دیوارِ بلندِ در مقابل از ماست
آن عاشقِ بزرگ چو پا در رکاب کرد
جز حق هرآنچه ماند به خاطر جواب کرد
خورشید، گرمِ دلبری از روی نیزهها
لبخند میزند سَری از روی نیزهها
تنت از تاول جانسوز شهادت پر بود
سینهات از عطش سرخ زیارت پر بود
چشمۀ دیدار تو سراب ندارد
ساحت دل، بیتو آفتاب ندارد
کسی که جان عزیزش، عزیز، پیشِ خداست
به جان هرچه عزیز است، سیدالشهداست
آن سو، همه برق نیزه و جوشن بود
این سو، دلی از فروغ حق روشن بود
تو را به جان عزیزت قسم بیا برویم
بیا و در گذر این وقت شب کجا برویم؟
راه گم بود، اگر نام و نشان تو نبود
اگر آن دیدهٔ بر ما نگران تو نبود