روزی که عطش به جان گلها افتاد
از جوش و خروش خویش، دریا افتاد
تو با آن خستهحالی برنگشتی
دگر از آن حوالی برنگشتی
امشب ز غم تو آسمان بیماه است
چشم و دل ما قرین اشک و آه است
بحث روز است صحبت از غم تو
سرخ مانده هنوز پرچم تو
دریا بدون ماه تلاطم نمیکند
تا نور توست، راه کسی گم نمیکند
اجازه هست کنار حرم قدم بزنم
برای شعر سرودن کمی قلم بزنم
به نام آنکه مستغنیست بالذّات
«بَدیعُ الاَرض» و «خلّاقُ السماوات»
دیدی که چگونه من شهید تو شدم
هنگام نماز، رو سفید تو شدم