ای به چشمت آسمان مهر، تا جان داشتی
ابرهای رحمتت را نذر جانان داشتی
وقتی کسی حال دلش از جنس باران است
هرجای دنیا هم که باشد فکر گلدان است
باز در پردۀ عشاق صلایی دیگر
میرسد از طرف کربوبلایی دیگر
هر چقدر این خاک، بارانخورده و تر میشود
بیشتر از پیشتر جانش معطر میشود
مسافری که همیشه سر سفر دارد
برای همسفران حکم یک پدر دارد
بیمار کربلا، به تن از تب، توان نداشت
تاب تن از کجا، که توان بر فغان نداشت
پایان مسیرِ او پر از آغاز است
با بال و پرِ شکسته در پرواز است
همچون نسیم صبح و سحرگاه میرود
هرکس میان صحن حرم راه میرود
آنقدر بخشیدی که دستانت
بخشندگی را هم هوایی کرد
نور تو، روح مرا منزل به منزل میبرد
کشتی افتاده در گِل را به ساحل میبرد