بر درگهِ خلق، بندگی ما را کُشت
هر سو پیِ نان دوَندگی، ما را کُشت
گر بر سر نفس خود امیری، مردی
ور بر دگری نکته نگیری، مردی
او هست ولی نگاهِ باطل از ماست
دیوارِ بلندِ در مقابل از ماست
حشمت از سلطان و راحت از فقیر بینواست
چتر از طاووس، لیک اوج سعادت از هُماست
حوادث: آتش و، ما: خار و، غم: دود و، سرا: بیدر
از آن روزم سیه، دل تیره، لب خشک است و مژگان تر
خورشید، گرمِ دلبری از روی نیزهها
لبخند میزند سَری از روی نیزهها
اگر عاصی، اگر مجرم، اگر بیدین، اگر مستم
به محشر کی گذارد دامن عفوت تهی دستم؟
مژده باد ای دل که اینک میرسد ماه صیام
دارد از حق بهر امّید گنهکاران پیام
ای نام دلگشای تو عنوان کارها
خاک در تو، آب رخِ اعتبارها
یارب به حق منزلت و جاه مصطفی
آن اشرف خلائق و خاتم به انبیا