باید که برای تو سرِ دار بمیرم
یکباره به پایت صد و ده بار بمیرم
آمادهاند، گوش به فرمان، یکی یکی
تا جان نهند بر سر پیمان یکی یکی
از مرز رد شدیم ولی با مصیبتی
با پرچم سیاه به همراه هیأتی
مگر اندوه شبهای علی را چاه میفهمد؟
کجا درد دل آیینهها را آه میفهمد؟
شهر من قم نیست، اما در حریمش زندهام
در هوای حقحق هر یاکریمش زندهام
او هست ولی نگاهِ باطل از ماست
دیوارِ بلندِ در مقابل از ماست
هر زمانی که شهیدی به وطن میآید
گل پرپر شده در خاطر من میآید
خورشید، گرمِ دلبری از روی نیزهها
لبخند میزند سَری از روی نیزهها
سر نهادیم به سودای کسی کاین سر از اوست
نه همین سر که تن و جان و جهان یکسر از اوست...
فرخنده پیکریست که سر در هوای توست
فرخندهتر سریست که بر خاک پای توست
گر بسوزیم به آتش همه گویند سزاست
در خور جورم و از فضل توام چشم عطاست
دست مرا گرفت شبیه برادری
گفتم سلام، گفت سلام معطری
ما دامن خار و خس نخواهیم گرفت
پاداش عمل ز کس نخواهیم گرفت