الهی اکبر از تو اصغر از تو
به خون آغشتگانم یکسر از تو
به روز مرگ چو تابوت من روان باشد
گمان مبر که مرا دردِ این جهان باشد
توفیق اگر دلیل راهت باشد
یا پند دهندهای گواهت باشد
ای ز داغِ تو روان، خون دل از دیدۀ حور!
بیتو عالم همه ماتمکده تا نفخۀ صور
آن کس که تو را شناخت جان را چه کند؟
فرزند و عیال و خانمان را چه کند؟
ای خدا این وصل را هجران مکن
سرخوشان وصل را نالان مکن...
ای خفته شب تیره هنگام دعا آمد
وی نفس جفا پیشه هنگام وفا آمد
با خلق اگرچه زندگی شیرین است
ای دوست! طریق سربلندی این است
گفت: ای گروه! هر که ندارد هوای ما
سر گیرد و برون رود از کربلای ما...
مگذار اسیر اشک و آهت باشیم
در حسرت یک گوشه نگاهت باشیم
در بادیه، گام تا خداوند بزن
خود را به رضای دوست، پیوند بزن
در روزگاران غریبی، آشنا بودى
تنها تو با قرآن ناطق همصدا بودی
روزها فكر من این است و همه شب سخنم
كه چرا غافل از احوال دل خویشتنم
از دوست اگر دوست تمنا نکنی
این پنجره را به روی خود وانکنی